۱۳۸۵/۱۰/۲۸

كسي به داد ما برسد

من تقريبا مطمئن شده ام كه تصوير و متن، دنياهاي مستقلي هستند كه زندگي همزمان در هر دو، براي افراد معدودي به راحتي امكان پذير است. براي خلق هر اثر، در هر يك از اين دودنيا، بايد در عمق حس زيبايي شناسيك (زيبايي شناختي) آن زندگي كرد و حركت از يكي به ديگري، حتما يك ري – استارت ذهني لازم دارد.
من كه معمارم – و ناگزير با دنياي تصاوير، اندازه ها، رنگ ها و سايه و روشن ها سر و كار دارم – و گاهي هم روزنامه نگارم – و ناگزير با دنياي متن، مواجه – هر بار براي حركت از يكي به ديگري، تلاش زيادي مي‌كنم و سختي زيادي مي‌كشم.
زيبايي شناسي اين دو - هرچند افرادي كه دستي در نقد و پژوهش دارند تلاش مي‌كنند قاعده هايي كلي و فراگير براي آنها پيدا كنند - به كلي متفاوت است؛ لااقل به لحاظ حسي به كلي متفاوت است و چيزي كه از درون مي‌جوشد و نتيجه اش قرار است يك متن يا يك تصوير باشد، در هر مورد از جنس متفاوتي است.

پ . ن : به پويا و رضا بگوببد غر نزنند. من اگر مدتي است آپ – ديت نمي كنم، دليلش اين است گه بايد پروژه ام را تمام مي‌كردم و توي دنياي تصوير بودم؛ يكي مرا بكشد بيرون.

۱۳۸۵/۱۰/۲۳

گفتمان دوستانه

از بین این همه گرفتاری که در زندگی روزمره پیش میاد گاهی بعضی هاشون بامزه می شن.مثلا فکر کنید که من دیشب شاهد و در واقع شنونده وا کندن سنگها ایجاد شده در دوستی دو دوست بودم که اگر پای ادعای رفاقت عمیق و سابقه و کمی رو در وایسی نبود شاید به دوری و دوستی از نوع خیلی جدیش رضایت می دادن.برای من عجیب بود که این دو نفر چرا نفهمیدن که مشکل اصلیشون اختلاف عقیده بین دوآدمه که کاملا هم طبیعی و عادیه .اما خوب خودتون می دونید که همیشه ابراز عقیده با سکوت همراه نیست !!
عجیب تر از اون اینکه هر کدام توانستند مواردی رو از دیگری تا تاریخ حدود 3 سال پیش بیاد بیارند که حرفی زده شده و در دل مانده تا امروز برای دیگری بگویند که البته این حرف ها هم از روی حسن نیت بود و صداقت در دوستی.
فقط خدا می دونه که پس از این ماجرا انهایی که در این بین اسمشان به نحوی وسط کشیده شد کی مورد اصابت ترکش های این گفتمان دلچسسب قرار می گیرند.البته به جز یکی که چند سال پیش شانس آورد و به رحمت ایزدی پیوست.
تایادم نرفته بگم که مرا حلال کنید.اسم من دو بار برده شده و یک بار مثال زده شدم ..در حضور خودم و کاملا شفاف.!!

۱۳۸۵/۱۰/۱۴

....

کاش دل هم استخوان داشت.
لا اقل چیزی بود که کمی مانع دلتنگی مان شود.

---------------------------------
من او هستم

۱۳۸۵/۱۰/۱۲

خود انکاری

هر گاه واقعیتی به حاشا کشیده شد انگار بشر خود را انکار می کند...رضا فرجی

این جمله فکرم رو مشغول کرده امروز صبح .با خودم فکر می کردم به واقعیاتی که از گوشه کنار زندگی بلند می شه و بنا به مصلحت انکار می شه آنقدر گاهی زیاد هستند که بعد از مدتی متوجه میشی نمی شه واقعیات رو به راحتی بیان کرد.باید روشون کار کرد تا اگر قرار نیست انکار بشه حداقل قابل هضم باشه..اشتباه نکنید دوستان من این یک مقاله روانشناختی خانواده نیست.یک واقعیات غیر قابل هضم به شیوه شعاریه که انگار به من الهام شده .یه نگاهی به نوشتهای وبلاگیتون بکنید و ببینید چند مطلب صادقانه دارید که اگر با چشم سوم بهش نگاه کنید به همون اندازه صادقانه می مونه؟اگر به پنجاه درصد پیش بینی های صادقانتون برسید می تونید مطمعن باشید که مسیری که انتخاب کردید مسیر مثبتی بوده و هست.ببخشید که مطلب کوتاه بود اما یه نگاه دوبار بندازید لطفا.