۱۳۸۹/۰۲/۰۹

تحلیل..

فرض می کنیم سرزمینی هست که مردمانی دارد که بیشتر انها واقعا و از صمیم قلب احتمال وجود خدا را می دهند.با این شرایط
کدام مورد توجیه پذیر می شود؟
مردی که نیمی از دارایی خود را می دهد به رمال تا بخت خواهرش باز شود
دختری که برای اینکه شوهری بیابدش بکارت خود را به جادوگر پیش کش می کند
مال باختهای که سارق خانه اش را در اینه جستجو می کند.
زنی که برای مهر شوهرش هزار زهر و خاک و خاشاک را خوراکش می کند که دعا نویس گفته.
ایا احتمال و فقط احتمال وجود خدا دیده می شود؟؟؟؟

۱۳۸۹/۰۲/۰۳

اول سلام

ولله نمیدانم بعد از سه سال و نیم برگشتن و دوباره اینجا نوشتن نشانه صحت عقل است یا نه؟ به هر حال رضا که با من مطرح کرد و من با علی - که دوباره بچه های پنجشنبه را راه بندازیم - فهمیدم انگار همه ما مشتاق چنین پیشنهادی بودیم از اول و به قول معروف کسی می بایست چراغ اول را روشن می کرد. کلی از دوباره با هم نوشتنمان ذوق داریم .
اینجا راه افتاده با علی و رضا و انوش که تازه اضافه شده و من فعلا. روی چه جوری اداره کردن و منتشر کردنش فکرهایی داریم. آن قبلها اگر یادت باشد پنجشنبه ها کسی می امد و به عنوان میهمان می نوشت در بچه های پنجشنبه. ایده بدی نبود به نظرم .
نظر بدهید

پی نوشت :
انگشت توی کندوی گذشته کردن گاهی درد دارد، هر چند که این وبلاگ آرشیو طول و درازی ندارد و پستهای من هم کمند. نشستم کل آرشیو را خواندم. چسبید. این نوشته های اولمان است (--، --، -- ) حال و هموای وبلاگمان قرار است همانجوری ها باشد .به قول رضا "آغاز ما چنین شود که پیش از بود "

۱۳۸۹/۰۱/۳۰

نام ديگر ما

غير از اين دو نوشته ي اخير دو دوست‏، نگاه كه مي كردم ديدم آخرين نوشته مربوط به سه سال و سه ماه پيش است. بد هم نيست، اين هم مدليست براي خودش. سه سال و سه ماه تاخير! آن هم توي وبلاگ! چه شاهكاري مي شود و البته عجب شاهكاري شده است. آفرين بر ما و آفرين تر بر همان چند نفري كه مي خوانندش. جل المخلوق و اجل الخالق! ... خوب البته حتما حكمتي داشته اي ماجرا. تقريبا مطمئنم يكي از حكمتهايش - كه حالا بعد از سه سال، يعني توي سال ٨٩ شروع كرده ايم دوباره - همين كار مضاعف و همت مضاعف است. مضاعف، يعني دو برابر. من خودم يك وبلاگ دارم به اسم كلوناد. حالا با اين وبلاگ بچه هاي پنج شنبه، مي شود وبلاگ مضاعف. از طرف ديگر، بالاخره حالا بايد هربار، دو چيز بنويسم. يكي براي كلوناد و يكي براي بچه هاي پنچ شنبه، كه مي شود كار مضاعف. پس شد كار مضاعف و همت مضاعف. خوب، اين نكته ي اول.
و اما نكته ي دوم. حالا گذشته از طنز، هم كار مضاعف و هم همت مضاعف هم بد چيزي نيست براي همين وبلاگ نويسي. و بازهم، گذشته تر از طنز مضاعف: بچه ها! دوستان! رفقا! يك زماني جمع ما، همين آدمهايي كه الان هر كدام يك گوشه اي دنبال كار و گرفتاري خودشان هستند، يك كاري را شروع كرد و بعد زمينش گذاشت. حالا دوباره شروع شده و من يكي كه اصلا دلم نمي خواهد بعد از سه چهار مطلب، ديگر ننويسم و ماجرا را به سه سال و سه ماه ديگر حوالت بدهم. اما دوست دارم تعدادمان زياد باشد. نه سه نفر، نه چهار نفر، نه پنچ نفر‏، نه هفت نفر، نه هشت نفر‏، نه نه نفر، نه ده نفر (راستي شش نفر كجا رفت؟) ... نمي دانم، خلاصه زياد باشيم. همينجا دعوت مي كنم از دوستانمان - دوستان ما سه چهار نفر فعلي - خودم هم شخصا دعوت مي كنم از بعضي دوستاني كه دم دست ترند و اهل نوشتنند و خلاصه، يادگارهايي دارند از پنج شنبه ها. تا با هم، همه با هم، نام ديگرمان بچه هاي پنج شنبه باشد.


علي اعطا

۱۳۸۹/۰۱/۲۴

بلا روزگاريه علي آقا !

اصلا انگار نمي شود نوشت ، حس مي کنم دستم خشک شده به همه چيزهايي هم که در اين مدت نوشته ام نگاه ميکنم صرفا وقايع نگاري هاي کسل کننده ي بد خطي هستند که هيچ کجاي زندگيم جاي ندارند ، نوشتن سخت وتلخ شده .
و اما بعد ! بچه هاي پنج شنبه ؛ بهانه ايست براي نوشتن ، نوشتني که يک جور پس گردني همراهش دارد ، که يک جور رو دربايستي دارد ، انگار که معلم رياضيت بالاي سرت ايستاده باشد و بر و بر نگاهت کند و داد بزند بگير اين انتگرال لعنتي را !
ما ، يا شايد من وپويا ، يا حداقل خودم تنها !!! اينجا مي نويسم که يادم نرود ، مي نوشتم ، که يادم نرود با رفقايم مي نوشتم .

۱۳۸۹/۰۱/۲۰

اغاز ما چنان شود که پیش از بود.

هر بار که بر می گردم با این جمله شروع میکنم که انگار نوشتن ما را گریزی نیست.هرچقدر کم و سبک و بی هدف.پویا بهتر می دونه چی می گم.از پویا ممنونم که غلط های املایی منو باز تحمل می کنه.