۱۳۸۹/۰۸/۲۲

خيابان ونك من

خيابان ونك من
عصر بعد از يك روز كاري
ساعت بين 6 تا 7 بعد از ظهر
نگاه من اينجا سه جور ادم مي بيند و دو جور غير ادم.
يك دسته ادم هستند كه معمولا لباس مارك ژوشيدن يا ارايش غليظ دارند.خوشحالند و با علاقه و وسواس ويترين هاي رنگارنگ را برسي مي كنند و زود به نتيجه مي رسند.گاهي تنها و گاهي چيك تو چيك.در گوش هم نجوا مي كنند كه نمي شنوم اما از پس اين گفتگو چنان مي كنند كه عاقبت اين خريد و امشب پيدا مي شود.
يك دسته سر به زير ويروند و به تندي.انقدر كه به اطارف به ندرت نگاه مي كنند تا .خسته شايد.شايد هم تكيده از فكر .انچه مي خواهد بشود . چه مي شود.چه كنمو چه كنند.باراني از سوال .فرصتي ندارد تا به اين همه برق نگاه كند.شايد چون صف بي ار تي طولاني مي شود و ديرتر ممكن است برسد.
يك دسته- يك نفر-يك زن-جوان و معصوم.هميشه فقط روبرو را نگاه مي كند.فقط رو برو را.
جور هاي غير ادم هم هستند.
گربه ها كه همگي چاقند و تميز.با غرور را مي روند انگار صاحب پورشه باشند.شايد چون انجا پيتزا گران تر از اينجاست.
سگها كه در اغوش لم داده اند و خوشحالند از اين ژاكت جديد كه پوشيده اند و سرما نمي خورند.

۴ نظر:

Unknown گفت...

ادم بعضی موقعها دوست داره اون هاپوهه باشه.

شیدا گفت...

ترس همیشه هم بد نیست...
از نظر من یه جورایی هم مقدسه...

مريم گفت...

آه امان از سرماي زمستان و خوش به خال سگ هايي كه در آغوش هم لم داده اند

شیدا گفت...

سر در گریبانی زمستون و تابستون نداره...
یه مدت آپ می فرمودین هر از چندگاهی... کلام که هست... خدا رو شکر دور و بر هم پره از خیابون ونکی ها... چی شده پس؟!