خيابان ونك من
عصر بعد از يك روز كاري
ساعت بين 6 تا 7 بعد از ظهر
نگاه من اينجا سه جور ادم مي بيند و دو جور غير ادم.
يك دسته ادم هستند كه معمولا لباس مارك ژوشيدن يا ارايش غليظ دارند.خوشحالند و با علاقه و وسواس ويترين هاي رنگارنگ را برسي مي كنند و زود به نتيجه مي رسند.گاهي تنها و گاهي چيك تو چيك.در گوش هم نجوا مي كنند كه نمي شنوم اما از پس اين گفتگو چنان مي كنند كه عاقبت اين خريد و امشب پيدا مي شود.
يك دسته سر به زير ويروند و به تندي.انقدر كه به اطارف به ندرت نگاه مي كنند تا .خسته شايد.شايد هم تكيده از فكر .انچه مي خواهد بشود . چه مي شود.چه كنمو چه كنند.باراني از سوال .فرصتي ندارد تا به اين همه برق نگاه كند.شايد چون صف بي ار تي طولاني مي شود و ديرتر ممكن است برسد.
يك دسته- يك نفر-يك زن-جوان و معصوم.هميشه فقط روبرو را نگاه مي كند.فقط رو برو را.
جور هاي غير ادم هم هستند.
گربه ها كه همگي چاقند و تميز.با غرور را مي روند انگار صاحب پورشه باشند.شايد چون انجا پيتزا گران تر از اينجاست.
سگها كه در اغوش لم داده اند و خوشحالند از اين ژاكت جديد كه پوشيده اند و سرما نمي خورند.
۴ نظر:
ادم بعضی موقعها دوست داره اون هاپوهه باشه.
ترس همیشه هم بد نیست...
از نظر من یه جورایی هم مقدسه...
آه امان از سرماي زمستان و خوش به خال سگ هايي كه در آغوش هم لم داده اند
سر در گریبانی زمستون و تابستون نداره...
یه مدت آپ می فرمودین هر از چندگاهی... کلام که هست... خدا رو شکر دور و بر هم پره از خیابون ونکی ها... چی شده پس؟!
ارسال یک نظر