۱۳۸۵/۰۹/۰۹

!من نديده ام

ديده‌ايد گاهي، انسان ها جاي خالي كسي را چنان موميايي مي‌كنند كه بعد از گذشت سالها و سالها، از هيچ باد و باران و طوفاني، گزندي به آن راه پيدا نمي‌كند؟ من ديده‌ ام. اما دردناك تر آنجاست كه اين موميايي هاي خالي - يا بهتر بگويم، خالي هاي موميايي – به گفتگوهاي عميق شبانه راه پيدا كند. آنها را مي‌گويم كه حتا اگر از فرط سرما كز كرده باشي، نعش ولو شده ات روي كف اتاق، زل زده به سقف، از عرق مدام خيس و خشك ‌شود و خشكي و چربي توام ومزخرف بعد از تبخير هر نوبت عرق، پيش از نوبت بعدي، خود تو را هم موميايي كند.
آخ آخ آخ! چه صحنه ي شگرفي! دو موميايي! يكي پوششي از سخت ترين لايه ها به دور هيچ، و ديگري؛ پوششي از هيچ، به دور سستي يك نعش متعجب و معترض!

۵ نظر:

ناشناس گفت...

من این حال را دیده ام.وای وای وای

ناشناس گفت...

من این حال را دیده ام.وای وای وای

ناشناس گفت...

چه صحنه ی ترسناکی می تواند باشد!

ناشناس گفت...

هیچ وقت هم نمیخوایم خودمون رو رها کنیم ...شاید گرفتار پیله های خوابیم

ناشناس گفت...

راستی مطلبی رو فرستادیم تا نامه رسان ... شاد باشید