اصلا انگار نمي شود نوشت ، حس مي کنم دستم خشک شده به همه چيزهايي هم که در اين مدت نوشته ام نگاه ميکنم صرفا وقايع نگاري هاي کسل کننده ي بد خطي هستند که هيچ کجاي زندگيم جاي ندارند ، نوشتن سخت وتلخ شده .
و اما بعد ! بچه هاي پنج شنبه ؛ بهانه ايست براي نوشتن ، نوشتني که يک جور پس گردني همراهش دارد ، که يک جور رو دربايستي دارد ، انگار که معلم رياضيت بالاي سرت ايستاده باشد و بر و بر نگاهت کند و داد بزند بگير اين انتگرال لعنتي را !
ما ، يا شايد من وپويا ، يا حداقل خودم تنها !!! اينجا مي نويسم که يادم نرود ، مي نوشتم ، که يادم نرود با رفقايم مي نوشتم .
و اما بعد ! بچه هاي پنج شنبه ؛ بهانه ايست براي نوشتن ، نوشتني که يک جور پس گردني همراهش دارد ، که يک جور رو دربايستي دارد ، انگار که معلم رياضيت بالاي سرت ايستاده باشد و بر و بر نگاهت کند و داد بزند بگير اين انتگرال لعنتي را !
ما ، يا شايد من وپويا ، يا حداقل خودم تنها !!! اينجا مي نويسم که يادم نرود ، مي نوشتم ، که يادم نرود با رفقايم مي نوشتم .
۴ نظر:
بلا روزگاری این عاشقیت
خوش اومدی داداش.خدا کنه تواین هیاهو حرف همو بفهمیم
زندگی نو مبارک...
غریب بودیم تو بلاگستان ها... چشممون روشن شد...
آفرین ،
حرکت مثبتیه دوست عزیز!
در کل همیشه زندگی آفرینی شما قابل تقدیر است.
دست خطم هم که طبق معمول تابلوئه!
ارسال یک نظر