۱۳۸۹/۰۶/۰۳

یاد بعضی نفرات

رسم بر این بود که هر کدام در نوبتمان به روزرسانی کنیم و مهمان در پنجشنبه.
چند هفته ایست که خلف وعده شده. مشغله ها بی شمارند در این تابستان گرم و روزگار سرد.
نیت داشتیم یادی کنیم از مهمانانی که زینت بخشیده اند پنجشنبه های بچه های پنج شنبه را که دائماً به تعویق می افتاد.
پست زیر خردک یادی است از میهمانان پنجشنبه ای. مجال کوتاه است و یاد بلند. ببخشایید اگر در یاد دوستی کاستی همراهم شد که بانی اش کم سعادتی بود در قرابت.

قهرمانِ پهلوان

از انتهای کیان آباد که وارد خیابان پهلوان بشوی، ابتدا ساختمان شهرداری است و پس از آن منازل مسکونی. جلوی اولین خانه پشت بوته های مورد دو زنگ است که بعد از ده سال هنوز نمی دانم کدامشان سالم است. البته بیش از یک سال است هیچ کدام را فشار نداده ام. کنار همان بوته های مورد و بوته ی ختمی همسایه، وعده گاه ما بود با مهدی محسنی.
می گویند دوستان دوران دانشجویی همان هایند که برایت می مانند و ماندگار می شوند. مهدی محسنی را از همان جا می شناسم. از دانشگاه و کانون.
یک سالی است که ندیده امش و گپ و گفتی نداشته ایم اما می دانم هرگاه باشیم باز هم می توانیم حرف بزنیم، بخندیم و لابی کنیم و متحد شویم علیه دیگری، و با دیگری علیه هم، و باز هم با هم باشیم و بخندیم!
همه ی عمر دیر رسیدیم را هر که خواند خوشش آمد، اما برای ما که حشر و نشر و سابقه ی رفاقتی داشته ایم، چیز دیگری بود. خواندیم که دلتنگ است، دلتنگ این جا و همه.
پهلوان بی قهرمانش، محسنی قهرمان، همیشه یک چیز کم دارد.

جمله های سپید
سپیده میهمان دوم ما بود. میهمانی خوش قلم و عزیز. دستنوشته هایش را از زمانی که در میهن بلاگ، وبلاگ داشت می خواندم و دوست داشتم. آن وبلاگ زیبا و جذاب در اثر نامیزبانی میهن بلاگ از میان رفت، اما نویسنده اش خوشبختانه نه ناامید شد و نه ضعیف، که بسیار خوش قلم تر از ادوار پیشین می نویسد.
فال نیکش پنجشنبه ای نیک بود.

درخت و بارون و غزل
شش هفت سال پیش بود که غزل های معاصر را می خواندم و پیگیری می کردم. از همین غزل های لوسی که بهترین شان را هادی خوانساری و چند نفری دیگر سروده اند. خواندنشان لطف خاص خودش را دارد.
سانتیمانتالیسم درغزل.
به یاد دارم در یکی از وبلاگ ها مسابقه ی غزل سرایی بود. غزل، اسم و عکس شاعر را می گذاشتند.
غزلی بود با مطلع:
چه ساده روبروی من نشسته آه می کشی
و روی عشق سبزمان خط سیاه می کشی.
خوشم آمد. چند روز بعد دختری را در دانشگاه دیدم که بسیار شبیه عکس صاحب غزل سرا بود. تعجب کردم از این همه شباهت. چندی بعد که با بچه های قدیمی تر صمیمی تر شدیم باز همان دختر را دیدم در جمع قدیمی ترها. و این بار به اسم شناختم: شقایق افشار. مسرور شدم از این که شبیه نیست به عکس غزل سرا بلکه خودش است. شقایق وبلاگ نویس و شاعر خوبی است.
ناتمام های همیشه پنجشنبه ای تمام بود.

منصوری عکاس، عکاسی منصور

یک دریچه برای دیدن وبلاگی است با عکس هایی که هر روز ممکن است زنده ی آن ها را درکوچه و خیابان ببینی و بگذری.
وبلاگی با تصاویری گرم از عطش، خستگی، کار.
پنجشنبه ی خانه به دوش به یادمان آورد خانه به دوش های هر روزه را.

معماری- موسیقی
برای منی که کشیدن یک خط راست عذابی است الیم، و از نظر حرفه ای آخرین چیزی که به آن می اندیشم زیبایی است و همواره عدد و رقم و دمای مذاب است که مهم است، وبلاگ نینا شاهرخی موهبتی است.
آشنایی با اصطلاحات حرفه ای معماری و دانستن معنای آن ها، عکس های زیبا و پست های راجع به موسیقی، از مشخصه های اصلی این وبلاگ است.
دقت نظر خانم شاهرخی در بوها پنجشنبه ای نوستالژیک بود.

مردی برای تمام فصول

هرگز فراموش نمی کنم یک بعداز ظهر را که با هم بودیم. من و پویا و حسین خان مفید. قرار شد ظرف پانزده دقیقه هریک مطلبی بنویسیم و برای جمع بخوانیم. حسین مطلبی نوشت در باره ی هواپیمایی که با بالتیمور پرواز می کرد و ... و من و پویا لذت بردیم.
دارالحکایه اش هم همین حکایت است. بسیار خوش قلم و شیوا. پست هایی دارد به یادماندنی.
حسین شعرهای بسیار خوبی هم دارد. مردی برای تمام فصول پنجشنبه ای شکلاتی بود.

عکاس- جادوگر

یک بعد از ظهر تابستانی خانه ی دوستم بودم برای تعمیر کامپیوترش. سرگرم بودیم که پسرکی لاغراندام و دراز وارد شد. معرفی شد و گوشه ای نشست. تعمیر کامپیوتر که تمام شد، سرگرم بحث شدیم درباره ی موسیقی و سینما و ... . جوان درازِ لاغرِ کم حرف، به حرف آمد و گفت و شنیدم و گفتم و شنید. از خانه ی دوستم بیرون زدیم. نخی سیگار با هم کشیدیم و قدم زدیم. و همین شد که تا امروز اگر از بنیامین بی خبر باشم و از من بی خبر باشد می دانم و می داند که به یاد هم هستیم.
بنیامین عکاس نیست؛ جادوگر است! عکسی ندارد که دوست نداشته باشم باز هم ببینمش. در OMABlog عکس هایی می بینی که تکرار نمی شوند. گرچه برخی تکرار مکررات درونی تر اند.
مایه ی مباهاتمند عکس هایی که می گیرد.

فروش جوانی
هرگاه که می بینمش چند کتاب معرفی می کند و مطالبه اش هم همین است. امین طاهریان دوست ادب دوستم جوانی است کتاب خوانده، خوش صحبت و دوست داشتنی. جوانی اش را هم نفروخته، زرنگ تر از این حرف هاست!

۷ نظر:

Unknown گفت...

bad nist behtarin matn e mehmoon roo be mosabegheh bezarim ?
benazaretoon kodoom mehmoon bahtarin post roo dad?

سپیده شیرخان زاده گفت...

پیرو پیشنهاد پویای عزیز؛
همونطور که همونموقع هم کامنتم تقریبن گویا بود ، "بوها" نوشته ی نینا رو بهترین پست ِ مهمان میدونم ، با یک اختلاف فاحش نسبت به هر نوشته ای که ممکنه جایگاه دوم رو داشته باشه.

یه نکته ای همیشه میخواستم مطرح کنم یه فصلنامه(؟) ی ادبی که تموم نویسنده هاش خوزستانی بودن به اسم میرزا در میومد که متنای توش بعضن فوقالعاده قوی بودن. بر حسب حس ناسیونالیستی شدید بنده و همینطور با تکیه بر اتصالات قوی و متعدد شما توی مجامع ادبی بومی ، فکر میکنم خیلی خوب میشه اگه بتونید کانالی بزنید به اون مجله و تحریریه ش. که مطمئنا خیلی از نویسنده های ثابت و مهمانش وبلاگ نویس هم هستند.

ناگفته نمونه من در ایتدای امر فکر میکردم بچه های 5شنبه به یه جور میرزای آنلاین تبدیل شه!!
البته با تأکید برین نکته که هدفم مقایسه وب شما و اون نشریه نیست.
چون تا همینجا هم تداوم ِکار این وب رو با وجود فراز و فرودهای اجتناب ناپذیر شاهکار میدونم.

محسن نظارت گفت...

چقدر همه ی نامهای اینجا برای من آشناست
چقدر نوستالژی روزهای فیدشده پررنگ است اینجا
سلام یعنی...

شقایق افشار گفت...

اراتمندیم رفیق

عادل (زمانی نیمکت نشین!) گفت...

وافعا که "یاد بعضی نفرات روشنم می دارد..." دست مریزاد!!!

شیدا گفت...

بوی خوش آشنایی میاد اینجا...

شیدا گفت...

بوی خوش آشنایی میاد اینجا...