۱۳۸۹/۰۲/۲۱

دارهایی که معلقند

سبابه و اشاره را به هم می چسبانم. دستم مثل کُلت می شود. با دست دیگر جوری رویش می کشم که انگار لوله اسلحه را دارم تمیز می کنم. یک چشم را می بندم و با آن چشم توی لوله اسلحه را نگاه می کنم. فوتش می کنم و می گذارمش  پَر شلوارم.
قیل از آن کمد کتابخانه را باز کرده ام. از زیر کاغذها و دستنوشته ها و مجله ها مثلن ترمه قدیمی را در آورده ام. مثلن ترمه را باز کرده ام و اسلحه را از تویش درآورده ام. مثلن تمیزش کرده ام و گذاشته ام پَر شلوارم.
تراس ما به خانه سوژه دید دارد. طبق برنامه مثلن سوژه باید بیاید و برود و از سوپر مارکت زیر خانه اش مثلن ماست بخرد. سوژه می آید. تاسی سرش از این بالا پیداست.
انگشتانم را جلوی چشمم می گیرم. یک چشم را می بندم. چین بین دو ابرویم می افتد. نشانه می گیرم. سر تاسش روی سیبل است. یک لحظه چشمها را می بندم. پنج دار کنار هم معلقند، باد تکانشان می دهد . تیز نگاه سوژه می کنم . دستم داغ می شود. اسلحه توی دستم داغ می شود. نفسم را حبس کرده ام. سیبل روی سر سوژه است. ماشه. داد می زنم  بنگ. " بنگ " .  نقس عمیق . کف دستم از فشار انگشتانم قرمز شده. دستم عرق کرده.
دستم را باز می کنم.چشمم را.  مثلن ترمه را باز می کنم .مثلن اسلحه را می گذارم زیر نوشته ها و مجله ها.

پ.ن : جمهور - مهدی محسنی - دوست قدیمی مان که اتفاقن سِری قبل هم اولین مهمان بچه های پنجشنبه بود، پنجشنبه برایمان نوشت. دلم برایش تنگ شد. از این به بعد هر پنجشنبه دوست وبلاگ نویسی میهمان بچه های پنجشنبه است .


هیچ نظری موجود نیست: