خواستم بنویسم. دوباره بنویسم از آن زلال مکرر،از آن سادگی سیال.خواستم دوباره ببارم.همپای این ابرهای مهربانی که مدتی ست میهمان آسمان غبار گرفته ی شهرم شده اند.ببارم.آنقدر که باران، تنها خیال خیس خاک خشک نباشد.
خواستم بگویم.از تمام لحظه های آمده و نیامده.به قدر تمام بهارهای زرد از خاطرات زمستان های سبز برای پاییز بگویم.خواستم بخوانم.تمام شعرهای گفته و نگفته ام را در گوش باد بخوانم.تمام عاشقانه ها،شاعرانه ها و اشک نامه هایم را.
خواستم برگ برگ این خاطراتِ هفت رنگ را از پاییز 76 تا همین امروز مرور کنم.و مرور کردم اما نه برگ برگش را. نه اینکه خاطرم نبود.نه اینکه حوصله مجال نداد.نه اینکه یادگاری ها کم بود.نه! گاهی لازم است بعضی خاطره ها را مرور نکرد.گاهی باید تقلب کرد و چند تا یکی ورق زد این دفتر را.
امروز پنج شنبه،30 اردیبهشت 1389.از پاییز 76 خیلی می گذرد.خیلی ها آمده اند و رفته اند.چه از دیده و چه از دل.خیلی ها هم مانده اند.چه در دل، چه در دیده! اما باز هم خوب است که من یکی از خاطر آن یکی عزیز(پویاهه) آنقدرها هم کم نشده ام.خوب است که گاهی دوستی ما را به خاطر بیاورد و دعوتمان کند برای سیاه کردن ثانیه های یک پنج شنبه دیگر.
خواستم از انار بگویم.از درخت و برگ های باران خورده.از نسیم و بوی شکوفه سیب.یادم آمد همین که خیال باران داشته باشی و رویای صبح،دستهایت همان ساقه های باران خورده ی درخت سیب می شوند که نسیم، آسمان را غرق در طراوت عطر تو می کند.
و این خیلی خوب است!
خواستم بگویم.از تمام لحظه های آمده و نیامده.به قدر تمام بهارهای زرد از خاطرات زمستان های سبز برای پاییز بگویم.خواستم بخوانم.تمام شعرهای گفته و نگفته ام را در گوش باد بخوانم.تمام عاشقانه ها،شاعرانه ها و اشک نامه هایم را.
خواستم برگ برگ این خاطراتِ هفت رنگ را از پاییز 76 تا همین امروز مرور کنم.و مرور کردم اما نه برگ برگش را. نه اینکه خاطرم نبود.نه اینکه حوصله مجال نداد.نه اینکه یادگاری ها کم بود.نه! گاهی لازم است بعضی خاطره ها را مرور نکرد.گاهی باید تقلب کرد و چند تا یکی ورق زد این دفتر را.
امروز پنج شنبه،30 اردیبهشت 1389.از پاییز 76 خیلی می گذرد.خیلی ها آمده اند و رفته اند.چه از دیده و چه از دل.خیلی ها هم مانده اند.چه در دل، چه در دیده! اما باز هم خوب است که من یکی از خاطر آن یکی عزیز(پویاهه) آنقدرها هم کم نشده ام.خوب است که گاهی دوستی ما را به خاطر بیاورد و دعوتمان کند برای سیاه کردن ثانیه های یک پنج شنبه دیگر.
خواستم از انار بگویم.از درخت و برگ های باران خورده.از نسیم و بوی شکوفه سیب.یادم آمد همین که خیال باران داشته باشی و رویای صبح،دستهایت همان ساقه های باران خورده ی درخت سیب می شوند که نسیم، آسمان را غرق در طراوت عطر تو می کند.
و این خیلی خوب است!
مهمان خورشیدم امروز،فردا تمامم بهار است
یک روز هم می شوم گل در کوچه باغ قدیمی
یک روز هم می شوم گل در کوچه باغ قدیمی
پ ن:پویاهه!این شعر رو یادت میاد؟
۸ نظر:
مثل همیشه عالی
جقدر خوبه که ما این همه دوست خوب داریم.ممنون که امدی و .
ممنون که مهمانم کردین و .
شقایق جان
اول. ممنون که آمدی و نوشتی.
دوم. آمد سراغم دوباره آن اضطراب قدیمی/یاد تو هم پر میزند در شعرهای صمیمی
سوم.سالهای نه چندان دور و این شهر لعنتی خاک گرتفه, یقه ام را می چسبد . احتمالا یعنی حال و هوای مشترک.
چهار. و این خیلی خوب است
به به دوستان همه جمعند و فقط جای ما خالیست شقایق خانوم قشنگ نوشتی
به به دوستان همه جمعند و فقط جای ما خالیست شقایق خانوم قشنگ نوشتی
به پویا:خوشحالم که این شعر رو یادته.
گاهی کم می شوم.کم می شویم اما خوب است که هستیم.هرچند کم ...
به رضا طباطبایی: رضا جان خوبه که یه جایی یه نشونی از تو دیدم.یک سالی می شه ندیدمت!
ما هستيم در سطح شهر جوياي احوال شما هستيم دورادور
ارسال یک نظر