۱۳۸۹/۰۳/۰۲

اطلاعات غرور خانوار !

صداي باز شدن در مي آيد .در اين کافي نت به شکل احمقانه اي باز مي شود . به سمت داخل.
بجز مانيتور و راه پله سمت راستم تقريباً جايي را نمي بينم . صداي خانمي احتمالاً پنجاه و چند ساله را مي شنوم که براي ثبت اطلاعات خانوارش آمده اينجا.
براي دخترک پشت پيشخوان شرح مي دهد که پسرش سال هاست که بي کار است و براي مدعايش قسم هم مي خورد .مي گويد که متاهل است وبچه هم دارد و پارسال ازدواج کرده و امسال بچه دار شده و باز تا کيد مي کند که بيکار است و باز قسم مي خورد .
و با قسم والتماس شروع مي کند که : به ابولفضل جزء اولين ساکنان کيان آباد هستيم و خانه مان الان کلنگي است . هر کس خواست بخردش بايد بکوبد و " واحدي" بسازد .!
مردي که کنارم نشسته از خنده ريسه مي رود . هاج وواج مانده که چرا اين قدر قسم و التماس. دخترک لنز خاکستري پشت پيش خوان عادت کرده به اين مشتري ها و زن ملتمسانه نگاهش مي کرد .
چيزي از غرور و اعتماد به نفسش باقي مانده بود ؟

۱ نظر:

ناشناس گفت...

نکته ی مهمی بود!